Harfi baraye goftan nadaram joz inke .......!!! آنچه میگویم به قدر فهم توست مُـردم انـدر حـسـرتِ فهم درست صـورت زیبا نمــی آید به کار حرفی از معنی اگر داری بیار پا تهی گشتن به است از کفش تنگ رنج غربت به که اندر خانه جنگ ظالم آن قومی که چشمان دوختند وز سخنها عالمی را سوختند موی بشکافی بهعیب دیگران ور بپرسم عیب تو کوری در آن هرکسی گرعـیـب خـود دیدی به پـیش کی بُدی فارغ وی از اصلاح خویش تیـغ دادن در کفِ زنگّیّ مست به که آید علم نادان را به دست خضر کشتی را برای آن شکست کـه تـوانـد کـشـتی ازفجّار رست ایـن سـخـن در سـینه دخلِ مغزهاست در خموشی مغز جان را صد نماست ایـن دهـان بر بند تا بینی عیان چشمبند آن جهان حلق و دهان چـندگاهی بی لـب و بیگوش شو وانگهی چون لب حریفِ نوش شو ای برادر تو همین اندیشه ای مـابـقی تو استخوان و ریشهای نیمِ عمرت در پریشانی رود نـیـمِ دیـگر در پشیمانی شود تا که احمق باقی است اندر جهان مرد مفلس کی شود محتاج نان