کجا ی زندگی مون نرمال بوده که ازدواج مون توی چلچله یا پنجاه سالگی و فشاراومدن به چند جامون نرمال باشه؟ اون از بکن و نکن و ندانم کاری و فرهنگ مرد سالاری و لم دادن و دستور دادن مردان طلبکارو زنان همیشه در حال پذیرایی جلوی مردان درایران یا درواقع کارخانه ی تولید زن های آسیب دیده که خشم و کینه ی همین سبک زندگی رو نگه داشتن تا فرصت پیدا کنن انتقام بگیرن و چه فرصتی غنیمت تر از مهاجرت و اینور آب که بتونن مثل آب خوردن دهان مرد بیچاره رو سرویس کنن؟ گمون میکنم زندگی رومی فهمم ومتاسفم که می فهمم چون یه جمله هست که میگه آغاز اندیشیدن، سر آغاز تحلیل رفتن است. میدونم این مقدمه رو خیلی ها دوست ندارن چون دنیای مجازی همه رو معتاد کرده به حرفای شیرین، سطحی و توخالی و بدور از واقعیت اما من تحت تاثیردنیای مجازی نیستم. شاید بزرگترین اشتباه کسی که پروفایل من رو میخونه این باشه که فکر کنه که این ده بیست خط اینجا همه ی کاراکتر و تفکرات و نگاه و همه چیز منه. در واقع زود قضاوت کنه. در حالی که هر کدوم از ما آدما دنیایی حرف و داستان و ویژگی داریم که باید شناخت و فهمید و کشفش کرد و برای این کار بهترین راه اینه یکی دو جلسه کال صوتی داشته باشیم، خوب شد میریم جلو، نشد هم مثل دو تا انسان متمدن می گیم: خدا حافظ. شاید با خوندن نوشته من دیگه لازم نباشه خودم بگم برای یک رابطه، جدی هستم اما جدی بودن به معنی این نیست بدون شناخت بپریم تو ازدواج. یه نکته دیگه اینکه به نظر من این اصطلاح کیس مناسب خیلی ها رو بیچاره و یا تنها کرده. به قول دکتر هلاکویی: غزیزم سوا نکن، درهمه، مرد و زن همینا رو داریم، یکی رو وردارو برو خیرشو ببینی. هر قدر ساده، معمولی، واقعی، بی شیله پیله وعاشق پیشه باشی، مال خودمی.