داستان ما برای جستجوی همسر از هجرت پیامبر از مکه به مدینه شروع شد و رسید به آتش نمرود و سپاه ابرهه و ادامه پیدا کرد تا توفان نوح و قرارداد ترکمانچای ولیاخوف روسی و نخست وزیری هویدا رو هم رد کرد و بعدشم به فیلم همسفر گوگوش و بهروز وثوقی و الی ماشاالله رسید به الان. تنها اتفاقی که توی دوران جستجوی همسر برای ما نیوفتاده بود جنگ بود که اونم اتفاق افتاد! قدیما یه دورهمی سبزی پاک کردن ساده که چارتا خانم جلسه ای با چادر نماز گلگلی دور هم تو کوچه می نشستن حداقل دو تا دختر شوهر میداد و سه تا پسرم زن. اما الان؛ واویلا! به هر طرف نگاه می کنی تنهایی موج میزنه؛ اونوقت اینهمه تنهایی از کجا میاد؟ لکن از هرجایی که میاد از آسمون نمیاد؛ از خودشیفتگی خانم ها که طرف با سه تا بچه ی قد و نیم قد بعد ازسی سال زندگی تازه یادش افتاده دنبال دریماش نرفته جداشده که بره مشعل المپیک حمل کنه! نه اونا دیگه زن های ونوسی ان تا آقایونی که مورد داشتیم طرف سن جنتی نمیرالمومنین با زن و بچه ولی مدام چشم و فکرش تو پرو پاچه ی زن و دختر مردم، پس نه اونا دیگه مردان مریخی ان. ازونطرف شبکه های اجتماعی باعث از بین رفتن صبرو حوصله آدما شده طوری که خانما به من پیام میدن چرا اینقدر می نویسی! حوصله خوندن نداریم! حالا مورد خودم: ببینید، اینکه من لواشک دوست دارم، چاغاله بادوم دوست ندارم، اهل ورزشم، اهل گردشم، چمیدونم خیلی خوبم نایسم رو همه بلدن بگن و میگن و این جملات رو هر بچه ی پنج ساله ای هم میتونه بگه بنابراین باید دید منه مدعی بزرگسالی و پختگی برای یه رابطه چه خصوصیاتی دارم و چه سوغاتی هایی با خودم قراره بیارم توی یه رابطه که خاصه و متفاوته با دیگران و کاملا مرتبط و تاثیر گذاره توی یه رابطه ی طولانی و چه بسا مادام العمر؟