ما محصول کارخانه ای هستیم به اسم خانواده. خانواده به من آموخت که ازدواج اساسش یه چیزیه به اسم عشق، احساس،صمیمیت و آخرین نفس رو در کنار و یا توی دستای عشقت کشیدن. اون روزها شاید خیلی وقته که به سر رسیده اما من آموزه های اون روزها رو یادم نرفته و پرچمش رو زمین نگذاشتم. من هرگز خانمی رو معذب نکردم، نه با نگاه، نه با رفتار، نه با کردار. هر وقت از کنار زوجی عبور می کنم حتی مراقب نگاهم هستم و به خودم میگم مواظب باش، یک خانواده در خطره. وقتی حتی توی مرحله ی آشنایی هستیم قهوه خوردن با همکار خانم از دید من کاملا غلط و نادرسته. نود درصد این درس ها رو از پدر و مادر یاد گرفتم، بقیه رو از مربی ورزش، استاد هنر و بعدش هم که خودم مدرس شدم عین یک سرباز وفادار و وظیفه شناس از نام معلم با تمام وجود مراقبت کردم و هر بار خانواده ای دختر یا خواهر یا همسرش رو به من می سپرد احساس می کردم تونستم همون پسری باشم برای پدرم که همیشه با افتخار ازم یاد میکرد. تا همین دیروز و پریروز تصمیمم برای ازدواج جدی بود ولی مشکل اینجاست که دارایی و ثروت من ایناییه که گفتم اما تا جایی که من فهمیدم شما خانما، ببخشید نود و نه درصد شما خانما دنبال چیزهای دیگه ای هستید مثل ماهیچه و هیکل، پول، زرق و برق، مقایسه، پز دادن و این چیزا. اگه معتقدی اشتباه میکنم جزو اون یک درصدی، پس اگه دوست داشتی بیا صحبت کنیم. میتونیم ساعت شیش صبح قرار ورزش بزاریم که وقتی اومدم دنبالت ببینم قیافت بدون آرایش و بدون پدیکور مانیکور چطوره، منم که خوشتیپ خدایی هستم! به قول آل پاچینو من همیشه راست میگم، حتی وقتی که دروغ می گم. ضمنا؛ اصلا نگران قیافت نباش، چون برای من مهم نیست صورتت شکسته شده باشه، مهم اینه که عهد و پیمانت شکسته نباشه.