روزی روزگاری ازدواج اساسش چیزی بود به اسم عشق، احساس، زلالی. اون ممه رو شاید لولو برده باشه اما من آموزه های خانواده یادم نرفته. من هرگز خانمی رو معذب نکردم، نه با نگاه، نه رفتار. وقتی از کنار زوجی رد میشم مراقب نگاهم هستم و به خودم میگم مواظب باش، یک خانواده در خطره. معتقدم توی مرحله آشنایی قهوه خوردن با همکار غلطه. نود درصد اینا رو از خانواده یاد گرفتم، بقیه رو از مربی ورزش، استاد هنر و بعد هم که خودم مدرس شدم عین یک سرباز وفادار و وظیفه شناس از نام معلم با تمام وجود مراقبت کردم و هر بار خانواده ای دختر یا خواهر یا همسرش رو به من می سپرد احساس می کردم تونستم همون پسری باشم که همیشه پدرم با افتخار ازم یاد میکرد. این یعنی برای من روز پدر یا روز مادر فقط یک روز در سال نیست. تا همین دیروز و پریروز تصمیمم برای ازدواج جدی بود ولی مشکل اینجاست که شما خانما، ببخشید نود و نه درصد خانما این مواردی که نوشتم اصلا نمیخوان بشنون یا براشون معنی نداره. من چیم از سمیه کمتره؟ خدا شانس بده، شوهر کرد به ایلان ماسک. مگه میشه مراسم عروسی من مثه شادی خاله جون نباشه؟ خانمه میگه مَـــــــن پارتنرم باید حتما هفتاد سانت از من دراز تر باشه که وقتی چهل سانت کفش پاشنه بلند می پوشم حداقل سی سانت از من دراز تر باشه. اگه معتقدی اشتباه میکنم و دوست داشتی بیا صحبت کنیم. ساعت شیش صبح قرار ورزش میزاریم که ببینم بدون آرایش و پدیکور مانیکور چگونه ای، منم که خوشتیپ خدایی هستم! به قول آل پاچینو من همیشه راست میگم، حتی وقتی که دروغ می گم. اصلا نگران قیافت نباش، چون برای من مهم نیست صورتت شکسته شده باشه، مهم اینه که عهد و پیمانت شکسته نباشه. از نوشته هام ناراحت نشو، انشات قویه، توهم دو کلوم بنویس دل مون واشه.